Thursday, March 25, 2010

خون ناپاک عرب

حدود ۱۴۰۰ سال پیش در حالی که تمدن ایران به جائی رسیده بود که شانس پادشاهی به بانوان این کشور هم میرسید، در قبیله ای بدوی، رسم زنده به گور کردن دختران هنوز هم جاری بود. از میان مردان این قبیله پیامبری برخاست و مریدان زیادی پیدا کرد تا وقتی که ادعائی جدید را مطرح کرد "هیچیک از شما بر هم برتری ندارید مگر به ایمانتان" این ادعا به مذاق صحابه خوش نیامد و خواستار اصلاح آن شدند. رسول الله بعد از مشورت با الله تبصره شماره یک را به بخشنامه قبلی اضافه کرد "ما زنان را برای شما افریدیم تا در کنار آنها آسایش داشته باشید" به این ترتیب شبه بانوان بر طرف گردید که منظور از "شما" در بخشنامه قبلی هم همان مردان بوده است. روزی یکی از صحابه به نزد رسول الله رفت و گفت "یا رسول الله من با دیدن گیسوی نسوان حالم دگرگون میشود " رسول الله هم بلافاصله بخشنامه حجاب را ابلاغ کرد که برابر آن نباید موی خانم ها دیده شود. اما مجددا اصحاب گفتند "یا رسول الله مچ دست نسوان هم حال ما را دگرگون میکند" و بخشنامه تکمیلی حجاب صادر شد "علاوه بر موارد فوق الذکر دستها تا مچ نیز باید پوشیده باشد" مجددا چندی بعد اصحاب اعتراض کردند که "پاشنه ترک خورده پای این نسوان هم حال ما را دگرگون میکند" متعاقب آن پوشیدن کفش هم برای بانوان عرب اجباری شد. اما کار به اینجا هم ختم نشد اصحاب گله کردند که " صدای نسوان نیز حال ما را دگرگون میکند" برای رفع این مشکل لزوم استفاده از سنگریزه در دهان به هنگام سخن گفتن نیز به بانوان تفهیم شد. اما ... "یا رسول الله با نوع نگاه کردن ما، اندام نسوان از روی لباس قابل تشخیص است و حال ما را دگرگون میکند" برای رفع این مشکل دستور استفاده از لباسهای پنج سایز بزرگتر جهت بانوان صادر شد. دیگر کم کم داشت خیال رسول الله راحت میشد که اصحاب مجددا آمدند که " وقتی اسم همسران همدیگر را میشنویم هم حالمان دگرگون میشود" این بار رسول الله هم چیزی به فکرش نرسید و مشکل را با الله در میان گذاشت الله ابتدا پیشنهاد کرد که این اصحاب را ببرند ازمایش تستسترون چون یک کم غیر عادی هستند، اما رسول الله یادآوری کرد که این آزمایش قرار است چند صد سال دیگر تازه به وجود بیاید، پس قرار شد از اسمی استاندارد و غیر محرک برای خطاب همسران استفاده شود، با بررسی پیشنهادهائی مانند منزل، بز، خانواده، خانه، غضنفر (اسم پسر طرف) و ... بالاخره الله پیشنهاد "مزرعه" را مناسب تر از همه تشخیص داد و مقرر گردید که جهت جلوگیری از دگرگونی حال اصحاب از کلمه مزرعه یا کشتزار استفاده گردد. و البته در روایت است در روزهای واپسین عمر رسول الله اصحاب دوباره خدمت آن حضرت آمدند و در خلوت مشکل دیگری را گفتند، خوشبختانه قبل از اینکه بخشنامه جدید صادر شود، رسول الله دار فانی را وداع گفت و حکومت به دست خلفای راشدین افتاد. منقول است که در زمان عمر اصحاب گرد هم جمع شده بودند و تصویری از یک دختر ایرانی را نگاه میکردند که عمر سر رسید و تصویر را از دست اصحاب بیرون کشید، آمده است که بعد از دیدن این عکس حالی روحانی به عمر دست داد و بعد از سی دقیقه گفت "والله، اگر این کشتزار است، کشتزارهای ما شوره زارند" و بلافاصله دستور بسط اسلام را به ایران صادر کرد. از آن تاریخ به بعد خون پاک ایرانی، ناخالصی عربی پیدا کرد.

تمام این مقدمه از آن جهت بود که خیلی متعجب نشویم اگر بعضی از مردان ما از مانتوی کوتاه، مانتوی تنگ، مانتوی مدل دار، روسری کوتاه، شال روسری، چکمه، رژ لب، رژ گونه، تار مو، بوی خوش، خط چشم و... حالشان دگرگون میشود، مشکل از خودشان نیست، خون ناپاک عرب در رگهایشان باقی مانده است

Tuesday, March 23, 2010

تئوری شیعه - سراب یا واقعیت

بعد از طرح عدم کفایت سیاسی امام علی که توسط عمروعاص به خوبی طراحی و با موفقیت پیاده سازی شد و متعاقب آن خلع از سمت خلافت و جایگزینی او توسط معاویه، پس از آن صلح و بیعت امام حسن با خلیفه و در نهایت شکست کودتای امام حسین، دست بنی هاشم از خلافت به کلی کوتاه شد. با خانه نشینی امام سجاد، بنی هاشم فاصله چندانی با حذف از تاریخ اسلام نداشت. اما از زمان امام باقر، که به علت هوش اجتماعی بسیار بالا، متوجه وخامت اوضاع شده بود، تئوری جدیدی شروع به شکل گرفتن کرد، که با کوشش های امام جعفر صادق به صورت تئوری جامعی (که به نام شیعه معروف است) تدوین گشت. در این تئوری برای اولین بار در تاریخ اسلام، مفهوم جدائی دین از سیاست در لفافه امامت مطرح گشت. به این ترتیب که چون بنی هاشم راهی برای مبارزه سیاسی و جلب عقاید عمومی جامعه پیدا نکرده بود، در مقابل خلافت –که امری بود انتخابی- مفهوم امامت را –که به طور کامل انتصابی و بر اساس تئوری شیعه از جانب خدا بود- بنیان گذاشت، تا به این ترتیب فارغ از افکار عمومی بتوانند در صحنه حضور داشته باشند و هر کاری را به سادگی به خدا –جائیکه کسی را جرات خرده گرفتن بر آن نبود- نسبت دهد. این تئوری هر چند که خیلی ناشیانه طراحی شده بود و از همان روزهای نخست توسط مسلمین واقعی –اعراب- رد شد –چون اصولا این تئوری با خط فکری پیغمبردر تضاد کامل بود-، اما به مذاق روشنفکران ایرانی که برای مبارزه با اسلام و خرافه پرستی ناشی از آن قدرتی در دست نداشتند، بسیار خوش آمد و آن را تنها راه رهائی از خلفای عرب می دانستند. با این مدل آنها میتوانستند –یا حداقل فکر میکردند که میتوانند- سیاست کشور را که در مسیر قهقرائی خود به سمت نابودی و عربی شدن حرکت میکرد از دیانت جدا کنند و با روشهای مدنی آن را کنترل کنند –حالا یک امامی هم گوشه عربستان بنشیند و حرام و حلال کند، خیلی مهم نبود-. بنابراین شروع به تبلیغ این بدعت جدید کردند و از آنجائی که اصولا ایرانیان عشق مباحث عرفانی را داشتند در طی سالها این بدعت با امتزاج با عرفان تبدیل به هیولای غیر قابل مجادله ای شد که دیگر حتی روشنفکران ایران هم کم کم باور کرده بودند که شان و مقام ائمه از پیامبر هم بالاتر بوده و اصلا اگر خدا جواب سلام پیغمبر را میداده، به خاطر گل روی نوه، نتیجه هایش بوده است. ماحصل اینکه، بعد از هزار و اندی سال اکنون ما وارث این بدعت جعفری، از دید غیر مسلمانان، مسلمان و تروریستیم، و از دید مسلمانان، کافر و مهدورالدم هستیم

Sunday, March 21, 2010

مفاخر!!

چند وقت پیش بحثی با یکی از دوستان داشتم. ایشان اعتقاد داشت که اگر دلیل من برای مهاجرت، پسرم بوده است اشتباه کرده ام، چون کلی آدمهای مهم و درست و حسابی توی ایران بوده اند و ... داشتم فکر میکردم اگر همین تاریخ را هم نداشتیم، به چی دلمان را خوش میکردیم، ضمن آنکه تصور کنید همین مفاخر، توی دوره جمهوری اسلامی متولد شده بودند چه میشد... به حافظ به خاطر حفظ بودن قران، مدرک کارشناسی می دادند و توی انتخابات مجلس، نماینده شیراز می شدو انحصار صادرات شراب شیراز را میگرفت و اوضاع مالیش توپ میشد و طبیعتا زن دوم می گرفت. نبات خانم هم برای انتقام توی آفتابه آب ایشان اسید می ریخت و به جای دیوان خواجه حافظ شیرازی، اشعار حافظ خاجه از حافظ باقی می ماند، که خیلی هم چیزی نبود که بشود بهش افتخار کرد. شمس را به جرم شاهد بازی (همجنس بازی) میگرفتند و سنگسار میکردند. مولوی هم ناچارا با بیجه همنشین میشد و به جای مولوی بهش میگفتند "جلال خوشگله" و آخر کار به جای دیوان شمس تبریزی، کتاب شعر "شمس بهتره یا بیجه، البته بیجه بیجه" ازش به یادگار می ماند. عطار هم که توی اوضاع تورم اقتصادی، دخل و خرجش به هم نمی خورد، قید گشتن هفت شهر عشق را میزد و کرکره عطاری را میداد پائین و توی ناصرخسرو دلالی دارو میکرد. به جای منطق الطیر هم لیست قیمت داروهای کمیاب را چاپ میکرد. بزگمهر و امیرکبیر هم برای انتخابات ریاست جمهوری کاندید میشدند. بزرگمهر را به خاطر عدم اعتقاد به دین مبین اسلام رد صلاحیت میکردند. یک ماه به انتخابات هم برای امیرکبیر شبنامه درست میکردند و فیلم روابط نامشروع با منشی اش را برای همه بلوتوث میکردند. مردم هم به آقای احمدی نژاد رای میدادند. امیرکبیر هم اینبار توسط همسرش در حمام فین به قتل میرسید. ابوعلی سینا هم خرج کرایه مطبش را در نمی آورد و به انگلیس مهاجرت میکرد و آنجا کرسی استادی دانشگاه بهش میدادند و چک سفید برای حقوق میگرفت. به خاطر دوستی که با ابوریحان داشت و برای خلاصی آن بنده خدا از شغل رمالی، پیشگوئی آینده از روی حرکت ستارگان، گشودن بخت و ... که مجبور بود برای گذران زندگی انجام دهد، برایش توی آکادمی اختر شناسی انگلیس یک شغل ابرومند دست و پا میکرد و او هم به انگلیس مهاجرت میکرد. خیام را به جرم اشاعه کفر اعدام میکردند. و البته یک مشت اراذل که بنا به دلایل نامعلوم جز افتخارات ایران هستند، زندگی راحتی را میداشتند. مثلا میرداماد با خیالی آسوده تر جعل حدیث میکرد، نواب برای ترورهایش حقوق میگرفت و شرکت به نامش میکردند، شریعتی برای شستشوی مغزها مواجیب بیشتری داشت و

Saturday, March 13, 2010

خلیج العربی یا خلیج فارس مساله فقط این است

امروز میخواستم در مورد چند تا ایمیلی که توی این چند روز به دستم رسیده است و همه به نوعی دوباره در مورد تحریف نام خلیج فارس سخن گفته بودند بنویسم.
. بنویسم که به خدا خودمان را گول میزنیم، بنویسم که ایرانی نمانده که برایش حرص بخوریم، بنویسم که مردمی که روزی هفده بار به سمت اعراب خم میشوند و روزی 34 بار برایشان به خاک می افتند و خدایشان هم جز عربی چیزی را نمیفهمد، دیگر فرقی با اعراب ندارند، بنویسم که وقتی آرزوی 80 درصد مردم یک مملکت این است که بازارهای مکه و مدینه و دمشق و کربلا را پر رونق تر کنند، در حالیکه فرزند خودشان (رویا ندارم، که فرزند همسایه اشان) ممکن است بتواند با همین پول کسب و کاری راه بیندازد و از فلاکت و فقر نجات پیدا کند، عرب نواز و ایرانی کش هستند. خواستم بگویم، از مردمی که نام زیبا و صددرصد پارسی "ایران" را به "جمهوری اسلامی ایران" فروختند، چه توقعی دارید که نام خلیج فارس را به خلیج العربی نفروشند. خواستم بگویم "غلامرضا"ها و "عبدالحسین"ها و سایر عبدالعربها و غلام عربها را چه به اینکه در مورد تصمیمات ولی نعمتانشان اعتراض کنند. و خواستم خیلی چیزهای دیگر بگویم ... ولی فعلا نصب این آنتی ویروس روی کامپیوترم، انچنان پوستی از من کنده که حال و حوصله گفتن همه اینها را ندارم. ولی گذشته از تمام این حرفها من پیشنهاد میکنم علاوه بر تعویض نام خلیج فارس به خلیج العربی، نام ایران را هم عوض کنیم و بگذاریم "بلال حبشی" اینجوری انگیزه های تجاوز اعراب به کشورمان کمی! کمتر میشود

Friday, March 12, 2010

مهد تمدن!!

گفت "همیشه افتخار کن به اینکه ایرانی هستی" گفت "موقعی که ما تمدن داشتیم، اینها گاوچران بودند" گفت "ایران مهد تمدن است" و خیلی چیزهای دیگر گفت که از همین نوع بود. من هم فقط خودم را کنترل کردم که وارد بحث نشوم.

یکی نیست بگوید، آخر من قربون اون حس ناسیونالیستیت برم، اولا که تو که اینقدر توی حس افتخاری، پس چرا مملکت متمدنت را ول کردی و آمدی کشور گاوچرانها، ثانیا آن موقعی که ما تمدن داشتیم، تقریبا دو هزار سال قبل از به وجود آمدن این کشور بود و آن موقعی که اینها گاوچران بودند، ما داشتیم تئوری شیعه را به کمک صفویان بازنویسی میکردیم ، تا ایران امروز را بسازیم و تازه همان موقعش هم گند مملکت را برداشته بود.

اگر یکی بپرسد "مهد تمدن" چه جور جائی است، چه باید بگوئیم. شاید باید بگوئیم

مهد تمدن جائی است که، مردم را با زور شلاق و باتوم به بهشت هدایت میکنند.

مهد تمدن جائی است که، بوی گند و ریش و لباس بی اتو اشکال ندارد، اما بوی عطر و ریش تراشیده و لباس مرتب جایز!! نیست.

مهد تمدن جائی است که، دانستن تکه های کفن میت، از داشتن مدرک دکترای علوم سیاسی، برای استخدام در وزارت کشور واجب تر است.

مهد تمدن جائی است که، فرزندان آن، استعمال هروئین را در کنار خیابانهای آن توسط معتادان میتوانند نگاه کنند ، اما در خانه نباید ماهواره ببینند، که مبادا فرهنگ زیبایش از دست برود.

مهد تمدن جائی است که، مردمش بعد از تصادف با عابر پیاده، برای اطمینان از مرگش، دنده عقب هم از رویش رد میشوند.

مهد تمدن جائی است که، مردمش هنوز نتوانسته اند که هضم کنند، که چرا باید برای عبور از عرض خیابان از خط عابر گذر کنند.

مهد تمدن جائی است که، پدرها قانونا فرزندانشان را شکنجه میکنند و هنوز میتوانند به جای فرزندان و همسرشان تصمیم بگیرند.

مهد تمدن جائی است که، مردمش موقع رانندگی خواهر و مادر همدیگر را مورد عنایت قرار می دهند.

و اصلا .... مهد تمدن جائی است که، احمدی نژاد رئیس جمهور آن است. البته واژه "مهد تمدن" خودش گویاست. ما مهد!!! تمدن بودیم و تمدن را زمان بچگی میگذاشتند داخل مهدش و تکان تکانش میدادند که گریه زاری نکند و به احتمال زیاد هم درست و حسابی پوشکش نمی کردند ( یا به دلیل نامشخصی پوشکش نشتی داشته). حالا دیگر تمدن بزرگ شده و برای ادامه تحصیل رفته اروپا، مهدش مانده و تولیدات دوران بچگیش داخل مهد، هرکسی هم که از راه میرسد و زمام امور را در دست میگیرد، میبیند که اولا تمیز کردن این مهد خیلی سخت است، ثانیا شهر هم که شلوغ است، او هم کارش را میکند و می اندازد گردن تمدن، در این چند ساله اخیر هم که به حول و قوه الهی، به قول رئیس جمهور عزیز به اندازه تمام سی سال بعد از انقلاب تولید داشته اند، که من فکر میکنم اشاره رئیس جمهور هم به همین نوع تولید بوده است چون نوع دیگرش را که ما ندیدیم. حالا اگر اینها افتخار دارد... بنده مفتخرم...

اشتباه تاریخی

کم کم دلم برای سرسبزی و گرما تنگ شده است. این اروپائی های احمقی که 400 سال پیش آمدند و این خراب شده سرد و یخ زده را آباد کردند، میمردند اگر به جای این همه سختی کشیدن توی این سرما، با نصف این مشقت، به ایران حمله میکردند و حکومت را از دست شاهان ایرانی میگرفتند و آنجا را آباد میکردند؟ آن وقت الان اینجا هنوز دست همان سرخ پوستها بود و خورشید پرستی شان را میکردند، گله های بوفالوهایشان هم کم نشده بود، ایران هم برای خودش کشوری میشد. اگر این کار را کرده بودند، الان توی ایران نشسته بودیم و حملات وحشیانه سرخ پوستهای اینجا به گله های بوفالو را محکوم میکردیم و میگذاشتیمشون توی لیست ناقضین حقوق بشر و طرفدارن تروریست، سفارتمان را هم توی کشورشان تعطیل میکردیم و توی کشور رقیبشان باز میکردیم، تا مردمش مجبور باشند برای گرفتن ویزای ایران، پول هایشان را توی کشور رقیبشان خرج کنند و بیشتر بسوزند. به دانشگاه هایمان میگفتیم که به دانشجویانشان پذیرش بدهند، بعد به سفارتمان میگفتیم که ویزای تحصیلی روی پذیرش دانشگاه بهشان ندهد، تا باز هم بیشتر بسوزند. اعلام میکردیم، بشتابید که تنها با 128 هزار ریال میتوانید اقامت ایران را بگیرید و این سرخ پوستهای از همه جا بی خبر هم بوفالوها و زمین هایشان را میفروختند و پول میدادند و می آمدند ایران، برایمان پیتزا دلیوری و حمالی و ... میکردند تا خودمان مجبور نشویم این کارهای پست را انجام دهیم، فوقش هم به غرورشان برمی خورد و برمیگشتند -به جهنم- ما که پولمان را گرفته بودیم. دکتر، مهندس های کشورشان را هم جذب میکردیم و اینجا تامینشان میکردیم، تا هوای برگشت نکنند، که مبادا منشا پیشرفتی برای کشورشان باشند و مطمئن باشیم تا صد سال دیگر هم "پسر خورشید" آنجا حکم فرمائی میکند و مردمش "منتظر" خواهند ماند تا روزی خورشید به زمین بیاید و ما آدم های بد را نابود کند و حکومت عدل خورشیدی برهمه جا پرتو افکند.

Thursday, March 11, 2010

حضرت رقیه

امروز خواندم که محققین اسلامی بالاخره به این نتیجه رسیده اند که حضرت رقیه وجود خارجی نداشته است و احتمالا ساخته ذهن روضه خوانها برای گرفتن اشک بیشتر از مردم بوده است. البته من خودم که از اول هم اعتقادی به این خانم کوچولو نداشتم ولی نگران مردمی هستم که توی این هزار ساله از ایشون شفا گرفتند، چون آنطور که شنیدم، ایشان خوب شفا میدادند. فکر کنید فردا همکارتان که تا دیروز خیلی هم خوش تیپ و سالم بوده با پای چلاق و سر کچل بیاد سر کار. بدبخت خودش هم نمی دانسته، ولی وقتی 3 سالش بوده، مادرش سر سفره حضرت رقیه برایش شفا گرفته بوده، خدا هم توی آن لحظه هنوز دقیقا نمی دانسته که کسی به این نام را خلق نکرده و با دیدن این همه سفره انداز فکر کرده حتما طرف آدم حسابی بوده و یک شفائی داده، حالا که حقایق برای خدا دارد کم کم روشن میشود، طبیعی است که این شفاهای الکی را دانه دانه پس بگیرد. یا آن بدبختی که درمان نازائی مادرش را مادر بزرگش سر سفره حضرت رقیه گرفته بوده، احتمالا دود میشود و به هوا میرود. تمام خانمهائی که بختشان سر سفره حضرت باز شده، باید منتظر طلاق و طلاق کشی باشند. همه اینها یک طرف نتیجه فوتبال را بگو که سرمربی به جای فوتبال تمرین دادن به دامن حضرت آویزان بودند و الکی هم نتیجه گرفتند. حالا دو تا حالت ممکن است پیش بیاید، یا آن چیزی که آقای دائی به آن آویزان بودند، دامن حضرت رقیه نبوده است و مثلا زیر شلواری حضرت عباس بوده که هیچ، یا اینکه فرداست که اعلام کنند به خاطر دوپینگ بازیکن ایران در مقابل عربستان، بازی سه هیچ به نفع عربستان است.وقتی ما ایرانیان میخواهیم یکی را عزیز کنیم، دیگر حد نمیشناسیم. برفرض وجود حضرت رقیه، طرف سه سالش بوده!! اصلا از کجا معلوم که آدم خوبی میشده که این همه برایش سفره پهن میکنیم و بهش آویزان میشویم. این ائمه که ماشالله بچه تربیت کردنشان درست و حسابی نبوده، بیست تا بچه تولید میکردند، یکیش میشد امام، نوزده تاشون میشدند "کذاب" و "مدعی امامت"، حالا کی و چطوری فهمیده که علی اصغر و رقیه قرار بوده آدم حسابی بشوند، من که نفهمیدم