Sunday, May 23, 2010

طرح مبارزه با نوامیس مردم

به تازگی طرحی در تهران راه افتاده است با عنوان "طرح مبارزه با مزاحمین نوامیس مردم". داشتم خبرش را برای همسر و پسرم میخواندم و عکسها را به آنها نشان میدادم، که

پسرم پرسید "بابا نوامیس مردم یعنی چی؟"

گفتم "یعنی زن و بچه مردم"

گفت "پس چرا دارند باهاشون مبارزه میکنند، مگر زن و بچه مردم چه گناهی کرده اند؟"

خواستم توضیح بدهم که این در این طرح با مزاحمان قرار است مبارزه شود که متوجه شدم با عکسهائی که دارد میبیند، خیلی هم بی ربط نگفته است. با توجه به نوع اجرای این طرح بنده پیشنهاد میکنم که نام طرح را به "طرح مبارزه با نوامیس مردم" تعویض کنند و یا اگر خیلی اصرار دارند که کماکان نام مزاحمین هم در عنوان حفظ شود میتوانند از نام "طرح مبارزه مزاحمین با نوامیس مردم" استفاده کنند. اینجوری نام خودش گویای همه چیز هست و والدین را برای انطباق نام طرح و عکسهای آن به دردسر نمی اندازند.

Sunday, May 16, 2010

من که این بازترین پنجره را میبستم، بگذارم برم؟

من احمد منوچهری، کاربر قدیمی دنباله هستم. من تنها کسی بودم که در دنباله حرف حساب میزد، بقیه همش چرت و پرت میگفتند. اصلا از هجدهزار عضو دنباله حداقل نصفش برای گل روی من می آمدند آنجا. متاسفانه حدود یک ماه پیش با یک اتهام واهی، کاربر من را بستند. به من اتهام زده بودند که چند تا آیدی داری. من برای مهیار مستندات پزشکی هم فرستاده بودم. بر اساس این مستندات دکترم تائید کرده بود که من چند شخصیتی هستم. خوب هر شخصیت من برای خودش نیاز به یک آیدی دارد و ما همه توی یک خانه زندگی میکنیم و آی پی هایمان مثل هم است. مهیار هم قبول کرده بود و قول داده بود که اگر قرص هایم را سر وقت بخورم، آی دی های من را نبندد، ولی نامردی کرد و بست. حیف که شخصیت پنجمم، عصبانی شد و نسخه های دکتر را سوزاند و به آی دیم هم دسترسی ندارم، وگرنه همه را نشان میدادم و آبروی مهیار را میبردم.

من یک شخصیت اصلی دارم که ساندیس خیلی دوست دارد، اما این شخصیتم خیلی دنباله باز نبود، چون اصلا آنجا ساندیس نمی دادند. البته با شخصیت سومم که یک روشنفکر نمای ریاضی دان مقیم خارج از کشور بود هم، حال میکردم. این شخصیتم بر خلاف بقیه شخصیتهایم کلا دریده و بد دهن نبود، ولی وقتی کسی توی کامنتها با من کل کل میکرد، بعضی وقتها شخصیتهایم قاطی میشد و کار به دفاع مشروع یا همان فحش خواهر و مادر میکشید. ولی خدا را شاهد میگیرم که با این شخصیت سومم به کسی توهین نکرده ام. تازه کلی هم چیز به همه یاد داده ام. این شخصیت اولم گاهی وقتها دریده میشد و آبروبری میکرد. خوب این را میبستید، به این شخصیت سومم که اینقدر هم نازنین بود و تازه به قول خودم هم شطرنج باز ماهری بود، چه کار داشتید؟

یک سخن هم با کاربران دنباله دارم. من سه سال آزگار به جای کتک زدنتان نشستم و لینکهایتان را به گند کشیدم. خودتان نخواستید، حالا من دیگر به دنباله نمی آیم و شخصیت اولم را میفرستم از بازترین پنجره خوابگاه پرتتان کند بیرون، دستتان بیاید که یک من ماست چقدر کره داره. از این به بعد هم میروم همان سایتهای انگلیسی پلی بوی و پنیس دات کام، چون فهمیدم که سایتهای فارسی جنبه وجود من را ندارند. البته اینهائی که میگویم، یک وقت خیال نکنید جائی از من سوخته، نه اصلا اینها همه مثل آب بینی بز و عطسه شتر میماند، وگرنه من کجا و منت کشی کجا.

اطلاعیه سندیکای خران تهران و حومه در مورد مقام رهبری

بسم رب الانعام

اخیرا مشاهده گردیده که بعضی از سودجویان با استفاده از حسن شهرت اعضای این سندیکا، با اتلاق کلمه خر به مقام رهبری،، قصد وارد کردن ایشان به این سندیکا را دارند. لذا جهت تنویر افکار عمومی، ضمن رد هرگونه وابستگی ایشان به این سندیکا، تفاوتهای ایشان را با اعضای این سندیکا به شرح زیر به عرض میرساند.

الف- اعضای این سندیکا از مردم کتک میخورند و عرعر میکنند، مقام رهبری مردم را کتک میزند و عرعر میکند

ب- اعضای این سندیکا علیرغم حسن شهرتی که به واسطه توان جنسی دارند، اهل تجاوز نیستند، مقام رهبری علیرغم تعطیل بودن موضع مربوطه، عشقشان تجاوز است

ج-اعضای این سندیکا همگی خام گیاه خوار هستند، مقام رهبری در جوانی مرده خوار بوده اند و اخیرا خونخوار

د-در صورت سقط شدن هریک از اعضای این سندیکا، باری که ایشان میبردند به گرده مردم می افتد، در صورت سقط شدن مقام رهبری، بارهائی که ایشان برگرده مردم گذاشته است از گرده آنها ساقط میشود.

ه- اعضای این سندیکا همگی چهار دست و پا دارند، مقام رهبری سه دست و پا دارند

و- اعضای این سندیکا فقط سایر اعضا را خر فرض میکنند، مقام رهبری همه دنیا را خر فرض میکند

با توجه به این تفاوتهای آشکار، از تمام ملت نسبتا در صحنه ایران خواهشمند است از بکار بردن واژه خر در موقع خطاب قرار دادن مقام رهبری اجتناب فرمایند.

Saturday, May 15, 2010

آیا انبیا آرزوی زندگی در این دوران را داشتند؟

دیروز خواندم که رئیس دولت کودتا فرموده است "انبیا آرزوی زیستن در این دوران را داشته اند". اولش به نظرم خنده دار آمد، ولی وقتی بیشتر فکر کردم دیدم نسبتا درست میگوید.

ابراهیم، با خیال راحت زن دومش را میگرفت و سارا هم اگر حرف اضافی میزد، مهرش را میگذاشت کف دستش و با لگد از خانه بیرونش میکرد.

نوح، برای جمع کردن حیواناتش مجبور نبود 800 سال آزگار جان بکند، یک سر به مرکز بسیج یا نماز جمعه میزد و تمام آنها را یکجا جمع میکرد.

موسی، وقتی میدید الکن تر از خودش تا ریاست جمهوری بالا رفته، روحیه از دست رفته اش را پیدا میکرد و اینطور تا آخر عمر دست به دامان این و آن نمیشد که به جایش حرف بزنند.

عیسی، لای این همه آخوند حرام زاده، حرام زادگیش به چشم نمی آمد و حوشحال بود.

محمد هم که در این دوران کشتار و تجاوز، هر آنچیزی که دوست داشت را میدید.

فقط می ماند، آدم، که به خاطر "آدم" بودنش، احتمالا مخالف جمهوری اسلامی بود و از کهریزک سر در می آورد.

Wednesday, May 12, 2010

آیا جنبش سبز میمیرد؟

هدف این نوشته، تبادل افکار است.

به نظر من جنبش سبز با روش فعلی محکوم به شکست است و هر روز ضعیف تر از روز قبل خود میشود و در نهایت میمیرد. من سیاستمدار نیستم، جامعه شناس هم نیستم، اما سعی میکنم که تا حد امکان انسان منطقی باشم. بنابراین اگر کسی نقدی بر استدلالات من دارد، خوشحال میشوم که منطق ایشان را هم بشنوم. دلیلی که من فکر میکنم این جنبش محکوم به شکست است، خیلی ساده بر میگردد به تعریف تغییر. به صورت خیلی ابتدائی برای ایجاد تغییر در هر سیستمی پیش نیازهای زیر لازم است

1-شناخت از وضعیت موجود

2-به توافق رسیدن با همه (اکثریت) افراد ذی نفع بر سر نواقص سیستم موجود

3-ارائه وضعیت ایده آل

4-کسب توافق همه (اکثریت) بر وضعیت ایده آل

5-ارائه راهکار برای حرکت از وضع موجود به وضع ایده آل و تعیین وضعیت آینده (اولین وضعیت پس از وضعیت فعلی، در مسیر حرکت به وضعیت ایده آل)

اینها ابتدائی ترین پیش نیازهای تغییر میباشند. به نظرم جنبش سبز کم و بیش وضعیت فعلی را میشناسد، اما حتی تعریف دقیقی از نواقص ارائه نداده که افراد ذی نفع (کل جامعه) بدانند که دارند جان خودشان را به خطر می اندازند تا چه نقصی را رفع کنند. از آن بدتر هیچ شکل و شمایلی از وضعیت ایده آلی که در ذهن سردمداران این جنبش است، به مردم ارائه نشده، چه برسد به اینکه آحاد جامعه را با آن همسو کرده باشند. اینها یعنی اینکه، من تعریف خودم را از جنبش سبز و مسیر آن دارم، دوستم ممکن است تعریفی متفاوت (و یا مغایر) با من داشته باشد. که باز هم اینها به این معنی است که هرکدام برای حرکت به سمت ایده آل خودمان انرژی مصرف میکنیم، که در اکثر موارد همدیگر را خنثی میکنیم. حکومت هم هروقت بخواهد من را دلسرد کند، میگوید آخرش یک حکومت اسلامی دیگر، و هر وقت بخواهد دوست مسلمان من را دلسرد کند، میگوید که نگاه کن که طرفداران سبزها همه کافرند و...

اینها یعنی که تغییر منطقی ایجاد نمیشود. ممکن است بر اثر جوزدگی حتی یک انقلاب به وجود بیاید (مثل 25 خرداد که همه به تنها چیزی که فکر میکردند، تغییر وضع فعلی بود و کاری به وضع آتی نداشتند)، اما با گذشت زمان وقتی مردم متوجه تفاوتهای ایده آل خودشان با دیگران میشوند، به تدریج سبزها را تنها میگذارند و جنبش میمیرد.

Tuesday, May 11, 2010

سیاست و سماور

داشتم فکر میکردم اگر قرار باشد که سران مملکت را به سماور تشبیه کنیم، هرکدام چه نوعی از آن هستند.

میرحسین موسوی : سماور طلای ناصرالدین شاه

خیلی با کلاس، شکیل و گران قیمت، بهترین سماور دوره خودش محسوب میشده است، اما فعلا به درد موزه میخورد. هرچقدر هم آب توی آن بریزید، بخاری حاصل نمیشود، چه برسد به جوش آوردن آب.

محمد خاتمی : سماور برقی درجه یک

ساخته شده از بهترین قطعات، دارای ترموستات و درجه اتوماتیک، تنها مشکلش این است که با برق 110 کار میکند، برای آمریکا و کانادا خیلی مناسب است، اما به درد ایران نمیخورد

کروبی : کتری سوت دار

وقتی که جوش بیاورد آنقدر سر و صدا میکند که همه هرکاری از دستشان بربیاید میکنند تا آن را ساکت کنند. استفاده از آن سخت است و معمولا موقع ریختن آب جوش، بخار آن، دست دوست و دشمن را میسوزاند

علی لاریجانی : سماور سوخته

کلا آبی از ایشان گرم نمیشود، سالهاست که به علت بی آب کار کردن، سوخته است

رضا پهلوی : قهوه ساز

بعد از 30 سال زندگی در یک کشور قهوه خور، نمیشود انتظار دیگری هم داشت

مصباح یزدی : سماور گازی غیر استاندارد

امکان ترکیدن خودش و استفاده کننده های از آن هر لحظه بیشتر میشود.

رضائی : سماور نفتی

هر وقت که میخواهد آبی ازش گرم شود، آنقدر دود میکند که انسان را پشیمان میکند

هاشمی رفسنجانی : سماور سوراخ

مهم نیست چقدر آب توی آن بریزی، آخرش خروجی آب جوش به شما نمی دهد

خامنه ای : سماور اسقاطی

یک دسته ندارد، فتیله اش سالهاست نم کشیده، نفتش هم تمام شده، کلا به درد نمکی میخورد.

احمدی نژاد : آفتابه پلاستیکی

نه امروز آبی را گرم میکند، نه دیروز اینکار را میکرده و نه فردا قادر به انجام آن است، یعنی اصولا از اول هم برای این کار ساخته نشده بود. فعلا با نفت 100 دلاری سماور خریده اند و با آن آب را گرم میکنند و داخل آن میریزند و از دهنه آن چائی به خورد خلق الله میدهند، که متاسفانه بوی خوبی نمیدهد.

Tuesday, May 4, 2010

توهین آمیز ولی توام با واقعیت


این نوشته دارای هجو شدید به اعتقادات اسلامی است. اگر توهین به اسلام را توهین به خودتان، اقوامتان، دوستانتان و یا سایر یک میلیارد مسلمان میدانید یا اگر مایل به شنیدن مطالب هجو سخیف نیستید، لطفا از خواندن ادامه مطلب خودداری فرمائید.

اندر احوالات سید علی روایت کنند، که چون به فیضیه وارد گردید، شیخ او را قلکی دادی بس بزرگ، وی پرسش همی کردی که ای شیخ این قلک از چه بر من دادی؟ شیخ او را گفتی که در طریقت، پرسش جایز نمیباشد. بدین سان هفته ای گذشت و سیدعلی همچنان در خماری دانستن فلسفه آن قلک. تا شبی در خواب و بیداری شیخ برهنه بر او ظاهر گشت. سیدعلی هراسان از جا برخاست و ندا در داد "ای شیخ این چه صورت است که بر من ظاهر شده ای؟ مرحمت فرموده و حداقل رخت زیر را برتن کن، که من را خوفی عجیب دربرگرفته از آن چیز که میبینم" شیخ او را گفت "در راه طریقت، اول قدم شاهدبازیست و من میخواهم این افتخار بر تو بگذارم و راز آن قلک و طریقت را یکجا بر تو باز گویم" سید علی گفت " یا شیخ گر کسان ما را در این حال ببینند، گمان بد میکنند" شیخ او را بانگ زد که "اولا که من در را شش قفله کرده ام و کسی نخواهد آمد، در ثانی اگر هم بیایند، خون من و تو از شمس و مولانا جلال الدین که رنگین تر نیست. تو گمان کردی آنها با هم تست کنکور میزدند، که مردم گرفتندشان و شمس را کتک زدند و از شهر بیرون کردند؟" باری شیخ راه طریقت را بر سید علی هموار کرد، هموار کردنی! و پس از اتمام طریقت سازی، یک لیره استرلینگ در قلک سیدعلی انداخت و گفت "این لیره ها تبرک دست بانوی اسلام است، هربار که من یا دیگر بزرگان بر تو فرود آئیم و طریقت بنمائیم، لیره ای در قلکت می اندازیم، وقتی که قلکت به کفایت پرشد، تو به مقام حجه الاسلامی میرسی، آنگاه برتوست که قلک بشکنی و آن را در راه شناساندن طریقت به تازه واردین به فیضیه خرج کنی، آنگاه چون پولهای قلکت تمام شد، آیت الله میشوی و زان پس باید عبادت خدا کنی و از این قبیل کارها توبه بنمائی، باشد که مردم فقط آیت الله ها را ببینند و تا هزار سال دیگر بگویند –آنچه عیب است از مسلمانی ماست- " گویند که سید علی آنقدر در راه طریقت شناسی استاد شد، که چشم بسته تا ته کوچه یقین را هر شب میرفت و باز میگشت. نقل است که پنجاه سال سختی کشید تا به مقام حجه الاسلامی رسید و مشعوف از اینکه از این پس قلک بشکافد و راهبر شود. اما از بخت بد سیدعلی، خمینی که مقام شیخی داشت بر وی، مرد و دیگران سیدعلی را یک شبه آیت الله کردند و به رهبری رساندند، هرچه بدبخت فغان زد که "نه!! من هنوز برای اینکار آمادگی ندارم" به خرجشان نرفت. از این جهت وی فرصت نکرد که لیره هایش خرج کند و عقده گشائی کند. از آن پس هر وقت که فرصتی پیش می آید، ایرانیان را به زور به طی طریق میکشاند و روزگار بر آنها سیاه میکند، تا بدین سبب آب خنکی بر دلش پاشیده شود.

Saturday, May 1, 2010

خلق را تقلیدشان بر باد داد

حدود شصت سال پیش یک مرد روحانی به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد. همان شب او تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن پیش نماز را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟ نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت "تا آنجا که من میدانم برای مسلمان بودن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که پیش نماز کرد، ما هم تقلید کنیم" با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند. آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر. باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند. در این هنگام بیضه آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ. آقا در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند. آقا فریاد میکشید "خدایا به دادم برس" و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند. آقا فریاد میکشید "ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟" مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند. باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا اقا به هوش آمد. آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت. اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است. البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند، در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند. البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن. باری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک عده باید مرجع باشند و بقیه تقلید کنند.

شعر بزرگان: خلق را تقلیدشان بر باد داد---------- ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

شعر کوچکان: تقلید کار میمونه------------ میمون یک نوع حیوونه