Tuesday, May 4, 2010

توهین آمیز ولی توام با واقعیت


این نوشته دارای هجو شدید به اعتقادات اسلامی است. اگر توهین به اسلام را توهین به خودتان، اقوامتان، دوستانتان و یا سایر یک میلیارد مسلمان میدانید یا اگر مایل به شنیدن مطالب هجو سخیف نیستید، لطفا از خواندن ادامه مطلب خودداری فرمائید.

اندر احوالات سید علی روایت کنند، که چون به فیضیه وارد گردید، شیخ او را قلکی دادی بس بزرگ، وی پرسش همی کردی که ای شیخ این قلک از چه بر من دادی؟ شیخ او را گفتی که در طریقت، پرسش جایز نمیباشد. بدین سان هفته ای گذشت و سیدعلی همچنان در خماری دانستن فلسفه آن قلک. تا شبی در خواب و بیداری شیخ برهنه بر او ظاهر گشت. سیدعلی هراسان از جا برخاست و ندا در داد "ای شیخ این چه صورت است که بر من ظاهر شده ای؟ مرحمت فرموده و حداقل رخت زیر را برتن کن، که من را خوفی عجیب دربرگرفته از آن چیز که میبینم" شیخ او را گفت "در راه طریقت، اول قدم شاهدبازیست و من میخواهم این افتخار بر تو بگذارم و راز آن قلک و طریقت را یکجا بر تو باز گویم" سید علی گفت " یا شیخ گر کسان ما را در این حال ببینند، گمان بد میکنند" شیخ او را بانگ زد که "اولا که من در را شش قفله کرده ام و کسی نخواهد آمد، در ثانی اگر هم بیایند، خون من و تو از شمس و مولانا جلال الدین که رنگین تر نیست. تو گمان کردی آنها با هم تست کنکور میزدند، که مردم گرفتندشان و شمس را کتک زدند و از شهر بیرون کردند؟" باری شیخ راه طریقت را بر سید علی هموار کرد، هموار کردنی! و پس از اتمام طریقت سازی، یک لیره استرلینگ در قلک سیدعلی انداخت و گفت "این لیره ها تبرک دست بانوی اسلام است، هربار که من یا دیگر بزرگان بر تو فرود آئیم و طریقت بنمائیم، لیره ای در قلکت می اندازیم، وقتی که قلکت به کفایت پرشد، تو به مقام حجه الاسلامی میرسی، آنگاه برتوست که قلک بشکنی و آن را در راه شناساندن طریقت به تازه واردین به فیضیه خرج کنی، آنگاه چون پولهای قلکت تمام شد، آیت الله میشوی و زان پس باید عبادت خدا کنی و از این قبیل کارها توبه بنمائی، باشد که مردم فقط آیت الله ها را ببینند و تا هزار سال دیگر بگویند –آنچه عیب است از مسلمانی ماست- " گویند که سید علی آنقدر در راه طریقت شناسی استاد شد، که چشم بسته تا ته کوچه یقین را هر شب میرفت و باز میگشت. نقل است که پنجاه سال سختی کشید تا به مقام حجه الاسلامی رسید و مشعوف از اینکه از این پس قلک بشکافد و راهبر شود. اما از بخت بد سیدعلی، خمینی که مقام شیخی داشت بر وی، مرد و دیگران سیدعلی را یک شبه آیت الله کردند و به رهبری رساندند، هرچه بدبخت فغان زد که "نه!! من هنوز برای اینکار آمادگی ندارم" به خرجشان نرفت. از این جهت وی فرصت نکرد که لیره هایش خرج کند و عقده گشائی کند. از آن پس هر وقت که فرصتی پیش می آید، ایرانیان را به زور به طی طریق میکشاند و روزگار بر آنها سیاه میکند، تا بدین سبب آب خنکی بر دلش پاشیده شود.

2 comments:

  1. وای این خدا بود

    این قدر حال کردم که حد و حساب نداشت

    خداییش کارت درسته

    ReplyDelete