Saturday, April 24, 2010

سوره مبارکه کدوی قل قل زن

یادم می آید که در دوران دانشجوئی (اواخر دوره یخبندان) یکی از دوستان استدلال عجیب و غریبی داشت برای اینکه ثابت کند که پیامبران همه از طرف خدا بوده اند. او میگفت که به محتویات قران و انجیل و تورات نگاه کنید، همه آنها سرگذشتها را با کمی پس و پیش شبیه به هم نقل کرده اند و نتیجه گیری میکرد که منبع تمام آنها خداست. البته من در آن زمان با ایشان بحثی نکردم و اگر همین الان هم ایشان را ببینم، باز هم بحث نمیکنم، چون اصولا هیچ قسمتی از تنم نمی خارد. ولی نکته ای که در این استدلال جالب است این است که مشترک بودن محتویات این سه کتاب را به الهی بودن آن نسبت میدهد و فراموش میکند که این سه پیغمبر همه از یک قوم و نژاد بوده اند و طبیعتا افسانه هائی که دهان به دهان بین آنها گشته است مشترک است. اصولا با یک نگاه به داستانهای مشترک این سه کتاب مثل سرگذشت خلقت و یا یوگی (ببخشید نوح) و کشتی افسانه ای او، نشان میدهد که اینها قصه هائی بوده که برای خواب کردن بچه ها به کار میرفته و کوچکترین ریشه ای در حقیقت نمی تواند داشته باشد. داشتم فکر میکردم که اگر پیغمبر به جای بنی اسرائیل در ایران متولد شده بود و با همین سبک و سیاق میخواست کتاب از جانب الله بیاورد، کتابش چه شکلی پیدا میکرد.

سوره مبارکه خاله پیرزن و کدو قل قل زن

به نام من که دمم گرم

و آنگاه خدایت، خاله پیرزن را فرمود، که کدوئی فراهم کن، بس فراخ * و خاله پیرزن را فرمودیم که به کدو اندر شود* آنگاه به اذن خدا کدو شروع به قل خوردن کرد، که خداوند بر هرکاری که عشقش باشد، قادر است* راستی پیغمبر، از حرف مردم ناراحت نشو، ما خودمان به تو اجازه دادیم که بیست تا زن بگیری*آنگاه کدو قل قل خورد و رفت تا رسید به گرگ* و ما از زبان پیرزن سخن راندیم و گرگ را پیچاندیم* همانا که خدا بهترین پیچاننده است* در ضمن ای پیغمبر، زنانت بعد از مرگ تو هم حق ازدواج با کسی را ندارند* همانگونه که گرگ را پیچاندیم، شیر و پلنگ را هم پیچاندیم* دممان گرم* آنگاه خاله پیرزن به اذن خدا از کدو بیرون آمد و به خانه دخترش رفت* ای پیغمبر! اگر به شهری رسیدی، همه زنان آن شهر مال تو هستند، تو اگر دلت خواست میتوانی آنها را خودت استفاده کنی یا به اصحابت بدهی، اصحابت هم حق حرف زدن ندارند* کجا بودیم؟* آهان* دوباره خاله پیرزن را فرمودیم که برود داخل کدو و ما کدو را قل قل دادیم، آنهم سربالائی* دممان گرم* پیغمبر! راستی تا یادمان نرفته، بگوئیم که نزدیکی با زنان شوهردار هم بر تو حلال است* دوباره از زبان خاله پیرزن سخن راندیم و شیر وپلنگ را پیچاندیم* اما چون نوبت به گرگ رسید، خاله پیرزن بر خود غره شد و ما خواستیم حالش را بگیریم* پس از زبانش سخن نگفتیم* گرگ هم فهمید و دورخیز کرد به داخل کدو رود و ترتیب خاله پیرزن بدهد، ترتیب دادنی* خاله پیرزن به چیز خوردن افتاد و توبه کرد* آنگاه ما به اذن خودمان خاله پیرزن را از کدو بیرون آوردیم و سر گرگ را داخل کدو گیر انداختیم* دممان گرم* و خداوند بر همه چیز قادر است* راستی پیغمبر، چیز دیگری خواستی رودر بایستی نکن، بگو برایت آیه اش را نازل میکنیم*

1 comment:

  1. ترکیدم! نابود شدم! تیکه تیکه شدم! دمت گرم جدا راست میگی مثلا اون داستان کدو و کنیز و فکر کن تو کتاب الله چطوری میاورد
    مثلن یه توپ دارم سوره ای بود که سر نماز میخوندیم اونم با حسی سرشار از معنویت

    ReplyDelete